زنجیرهای پیچدرپیچ از مردانی گرسنه و تحقیرشده در زیر آفتاب سوزانی که مغزها را میپخت… ترکیبی ناساز از مردانی با قد و وزن و سن و رنگ متفاوت صفی طولانی شکل میداد. روز در زندان با هیاهوی صفهایی طولانی و له کننده آغاز میشد. صبح زود زندانیهای گرسنه از تختخوابهای عرق کرده و چسبناکشان با شتاب بلند میشدند و دستهدسته به چادر غذاخوری هجوم میبردند. گرسنه به معنای واقعی کلمه: احساسی که در پیوند با مفهوم غریزه و تنازع بقا معنی پیدا میکرد. شام که تمام میشد، دیگر هیچکس چیزی برای خوردن نمییافت و در انتهای شب، بوی گرسنگی در سرتاسر زندان میپیچید. کسی حق نداشت حتی یک سیبزمینی با خودش از غذاخوری خارج کند.
هر چیزی مربوط به جویدن و خوردن میبایست در زیر همان چادر تمام میشد: آخرین فرصت برای پر کردن معدههایی که در آن لحظات بهجای مغزها بر اندامهای بدن فرمان میراندند. دم در غذاخوری همیشه چند جی.فور. اِسِ عبوس و خشکمغز ایستاده بودند و هر که را از چادر خارج میشد برانداز میکردند. با نگاههایی که قادر بودند داخل جیبها را هم بگردند. اگر جیبی برآمده بود به پاپویی دستور میدادند تا سرتاپای صاحبش را بگردد. آنجا جایی بود که کنترل بدنی بهشدت انجام میشد. پاپو هم که سرش را به علامت تأسف تکان میداد، وجببهوجب جیبها، ساقها، پهلوها و در مواردی زیر کتفها را میگشت. نتیجه گاهی پیدا شدن یک سیبزمینی یا تکه گوشتی لهیده بود که از سطل آشغال سر درمیآورد. جی. فور. اس هم با تکجملهای یادآوری میکرد که خارج کردن غذا غیرقانونی است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.